معروفاست که «عرفیشرازی» شعر معروف را در وصف بارگاه حضرت علی سروده بود و بارها میخواند و میگفت؛ من صله خود را از امیر خواهم گرفت، اما خبری نمیشد! شعر «عرفی» این بود:
«این بارگاه کیست که گویند بیهراس کای اوج عرش سطحِ حضیضِ تو را مماس»
یک سرِشب، در زیر رواق بارگاه نشسته و شعر خود را زمرمه میکرد. در همین وقت دید یک درویش روستائی شمعی به دست گرفت و بر مزار علی روشن کرد و طلب صله نمود درحالی که رقصان میخواند:
«شمع میسوزم برایت یا امیرالمومنین قد این گلدستههایت یا امیرالمومنین!»
هنوز شعرش تمام نشده بود که یک قندیل طلا از بالای سقف رها شد و یک راست افتاد توی دامن روستائی شعرخوان!
خادم حرم گفت: این صله تست بردار و برو! روستائی رفت.
«عرفی» که همه این منظره را دیده بود، آهسته روبه ضریح کرد و گفت:
«یا امیرالمومنین! سید اوصیاهستی، و امام اتقیا هستی، و منصوص از قِبلِ خدا هستی، و معصوم از همه زلت و خطا هستی، و صاحب نام بر عرش خدا هستی و پدر ائمه هدی هستی و شاگرد مصطفی هستی، اما... شعر بلد نیستی!
خادم حرم گفت: این صله تست بردار و برو! روستائی رفت.
«عرفی» که همه این منظره را دیده بود، آهسته روبه ضریح کرد و گفت:
«یا امیرالمومنین! سید اوصیاهستی، و امام اتقیا هستی، و منصوص از قِبلِ خدا هستی، و معصوم از همه زلت و خطا هستی، و صاحب نام بر عرش خدا هستی و پدر ائمه هدی هستی و شاگرد مصطفی هستی، اما... شعر بلد نیستی!
برگرفته از «سنگ هفت قلم» استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی
0 نظرات:
ارسال یک نظر
چنانچه صاحب آدرس اختصاصی اینترنتی(وبلاگ-سایت)هستید، از منوی کشویی «نمایه» گزینه «نام/آدرس اینترنتی» را نتخاب نمایید.
میتوانید از برگه تماسبامن هم استفاده نمایید.