۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

آیین اعدام، آیینه خشونت

هنوز جامعه از روح لطیف عفو و گذشت «آمنه بهرامی» که نابود کننده زیبایی و بینایی خود را در آخرین لحظات بخشید و دنیا را به تحسین و تمجید مهربانی خود واداشت، سرشار است و سرشار خواهد بود.جامعه هیچ‌گاه نگاه مهربان چشم‌هایی که مهربانی را به دنیا نشان داد فراموش نخواهد کرد. هنوز جامعه با همه نگاه‌ها و اشاره‌ها و قلم‌ها و بیان‌ها اعلام می‌کند، که سخت محتاج چنین مهربانی‌ها و معرفت‌هاست.
***
شاید ۳۰، ۲۰، یا ۱۰ سال پیش، «یعقوبعلی جعفری» جوانی که ۶ آبان‌ماه ۸۸ در میدان کاج سعادت‌آباد تهران، «یزدان» را به ضرب چاقو کشت و ۶۹ روز بعد به همین دلیل به قصاص محکوم و در ملاء عام اعدام شد، (+) روزگاری از روی کنجکاوی و ناخواسته به تماشای «آیین اعدام» انسانی در خیابانی دیگر رفته بود و تا چند روز بعد از آن، از بیادآوردن صحنه‌های اعدام و جان کندن یک انسان کابوس می‌دید و حال خوبی هم نداشت.
بار دوم که برای تماشا می‌رفت، اگرچه دو گام به پیش و یک گام به پس بر‌می‌داشت، اما بعد از آن دیگر نه کابوس دید و نه یادآوری صحنه اعدام و جان کندن برایش رقت‌آور بود. با اینهمه اصلا گمان نمی‌کرد روزگاری انسان‌هایی برای تماشای «آیین اعدام» او خود را با زحمت به خیابان بکشند.
 «امیرقرایی» سال‌ها پیش، در کودکی شاید بار‌ها و بار‌ها به تماشای مراسم و آیین معرکه‌گیران که با دندان خودرویی را می‌کشند و به قوت بازو زنجیر‌های قوی پاره می‌کنند و... رفته و شاید آرزو نموده بود که‌ ای کاش جای آنان بود و زور آن‌ها را داشت. آرزویی که زمانی اندک، بر‌آورده شد. او حالا قهرمان قهرمانان بود و‌ای بسا کارهایی می‌کرد شگفت‌تر از معرکه گیران، اما اصلا باور نمی‌کرد اسیر معرکه‌ای شود که سرانجام آن سرگردانی باشد و به جای بازوبند پهلوانی داغ بزرگ قتل بر پیشانی داشته باشد (+) و متواری باشد و در به در به دنبال عفو اولیاءدم و یا به انتظار «آیین اعدام»، و هروز روزی هزار بار با کابوس اعدام از خواب بیدار شود و دوباره سر بر بالین خواب بگذارد.
 شاید پانزدهم دی‌ماه سال گذشته «علی‌رضا‌ملا‌سلطانی» که در تاریخ بیست و ششم تیرماه گذشته در خیابان پونه گلشهر «روح‌الله داداشی» را به ضرب چاقوی خود کشت، (+) یکی از‌‌ همان جوانانی بوده است که با علاقه و زحمت بسیار صبح زود خود را به چهارراه قدس رسانده بود تا «آیین اعدام» «یعقوب» را به خوبی از نزدیک ببیند اما لحظه‌ای و ذره‌ای به مغزش خطور نمی‌کرد که روزی و روزگاری جوانانی هم‌سن خودش، کمتر یا بیشتر با‌‌ همان علاقه یا کمتر و بیشتر برای «تماشای خوب» «آیین اعدام» او خود را به زحمت اندازند. (+)
شاید....
و  هنوز جامعه با همه نگاه‌ها و اشاره‌ها و قلم‌ها و بیان‌ها اعلام می‌کند، که سخت محتاج مهربانی‌ها و معرفت‌هاست. محتاج پهلوان‌هاست محتاج «آمنه»هاست. 
.....
و ما همچنان
دوره می‌کنیم
شب را و روز را
هنوز را.
(احمدشاملو) 
این نوشته در خودنویس اینجا

0 نظرات:

ارسال یک نظر

چنانچه صاحب آدرس اختصاصی اینترنتی(وبلاگ-سایت)هستید، از منوی کشویی «نمایه» گزینه «نام/آدرس اینترنتی» را نتخاب نمایید.
می‌توانید از برگه تماس‌بامن هم استفاده نمایید.