«فضلاللهصلواتی» ممنوعالخروج شد.(+) شاید خیلی مهم نباشد. خیلیها در این کشور ممنوعالخروجاند. «خاتمی» ریسجمهور سابق ایران ممنوعالخروج است. این به خودی خود خیلی مهم نیست. اما گمان میکنم ممنوعالخروج بودن با ذات آزادی، و با اصول مصرح قانون اساسی که آزادی انتخاب را حق انسان میداند و جزء حقوق اساسی او طبقهبندی و تعریف نموده در تعارض باشد.
شاید بتوان گفت دولت یا افراد عموما، این حق و اجازه را دارند که برای خود حریمی بر اساس قانون تعریف نموده، و دیگران را از «ورود» به آن ممنوع و محروم نمایند. دولتها میتوانند مرزهای جغرافیایی شناخته شده کشور متبوع خود را، به عنوان حریم خود تعریف، و ورود فرد یا افرادی را به آن حریم براساس منافع ملی و ظرافتهای خاص امنیتی ممنوع نمایند.
اما «ممنوعالخروج» بودن فرد یا افرادی از کشور، یا از یک حریم عمومی، در حالی که فرد هیچ جرمی مرتکب نشده یا تحت پیگرد و تعقیب قضایی پروندهای نیست که بیم فرار از تحمل محکومیت آن جرم و یا تامین خسارت احتمالی که به فردی وارد نموده، به نظر میرسد در قانون و عرف محلی از اعراب نداشته باشد.
به عبارت سادهتر فرد یا خطایی مرتکب شده، که باید بر حسب شکایت فردی خاص، و یا اگر آثار آن خطا متوجه عموم باشد، بر اساس اعلام جرم دادستان به جریمه، شلاق یا زندان محکوم شده باشد که در این صورت قرار گرفتن در چهارچوب زندان خود حکم ممنوعالخروجی را دارد. یا خطایی مرتکب نشده و آزاد است و قصد مسافرت یا مهاجرت یا جلای وطن دارد. در اینصورت حق اوست که به شرط وجود شرایط ورود به مکان مقصد، از حریم فعلی بدون هیچ مانعی خارج شود.
اما شاید احتمال نکته پوشیدهای را بتوان در این میان سراغ کرد و آن اینکه بیم آن باشد که شخص ممنوعالخروج حامل اسراری باشد، که افشای آنها میتواند برای امنیت ملی مخاطرهآمیز باشد و احتمال آن وجود دارد که در خارج از مرزهای کشور، بیگانگان فرد مورد نظر را با استفاده از اهرمهایی تحت فشار قرار داده و ایشان قادر به مقاومت نبوده و اسرار را فاش نماید. حالا به قول معروف، باید چهارپا آورد و باقلی بار کرد. پس علاج واقعه را پیش از وقوع نموده و شخص صاحب اسرار را از قرار گرفتن در معرض چنین خطری دور مینمایند و امنیت ملی هم بازیچه بیگانگان نشدهاست.
دکتر «فضلاللهصلواتی» استاد دانشگاه، شاعر، و از مبارزین و زندانیان برجسته قبل از انقلاب است. از تباری روحانی و اهل علم و تقوی و داماد استاد علامه مرحوم «محمدتقیجعفری».
ایشان از معدود مبارزان و یاوران انقلاب است که هیچگاه حاضر نشد، از حمایت و همراهی و تقلید از فقیه عالیمقام حضرت آیتالله «منتظری» دست کشیده و از او جدا شود. تاوان این همراهی را هم سخت پرداخت. چه در دولت سازندگی، چه اصلاحات و البته که مشخص است در دولتین نهم و دهم سرنوشت این دوستی و همراهی چیست.
دکتر «صلواتی» به همین دلیل که هیچگاه حاضر نبود بر سر آرمانهای خود با کسی یا گروهی معامله کند، به استثنای سالهای آغازین بعد از پیروزی انقلاب، دیگر هیچگاه، حق شرکت در هیچ انتخابی را نیافت و در تمام این سالها، از حضور در تمامی عرصههای اجرایی و قانونگذاری و قضایی، داوطلبانه محروم ماند. با این وصف ایشان نمیتواند از درون حاکمیت به اسراری دسترسی داشته باشد و هیچ کانالی هم برای دستیابی به اسرار مگوی حاکمیت در اختیار نداشته است. چه اینکه هم خودش هم مرجع و مرادش، مرحوم آیتالله «منتظری» از سالها پیش مردود و مطرود نظام شناخته میشدهاند.
با این حساب، ایشان نمیتواند حامل اسراری باشد که افشا شدن آن آنطرف حریم و مرز حاکمیت موجود، امنیت آنها را به خطر اندازد. از طرف دیگر آقای «صلواتی» تا همین چند سال پیش بارها و بارها به خارج از ایران مسافرت نموده و اگر قرار بود گرفتار شود و اسراری لو دهد، یا معاملهای در کار بود، باید در مسافرتهای قبلی اتفاق میافتاد. از این منظر ایشان امتحان خود را پس دادهاست. برغم همه اینها برای آنانکه شاید میزان پایداری بر سر ایمان و اصول یاران واقعی انقلاب را نمیدانند، ذکر خاطرهای شنیدنی در مورد استاد «صلواتی» و مقاومت دلیرانه او در برابر شکنجههای سنگین ساواک، از زبان فرزند او شاید خالی از فاید نباشد تا میزان انصاف و مدارای مدعیان را هم نشان دهد.
«فریدصلواتی» فرزند هنرمند استاد در خاطرهای مینویسد:
«... شبی در لبنان در یک رستوران مهمان بودیم. جمعی از دوستان آنجا بودند و شخصی بلند شد و همه را به هم معرفی کرد. به من هم که رسید گفت. آقای «فریدصلواتی» و گذشت. شام را که خوردیم با مهمانها مشغول بحث و گفتگو شدیم. درهمین حین یکی از گارسونها آمد و دست بر روی شانه من زد و گفت: میتوانم چند دقیقه وقتتان را بگیرم؟ با تعجب گفتم: با کمال میل، بفرمایید. و با هم شروع به قدم زدن وسط حیاط کردیم. این آقای محترم ناگهان ایستاد و رو به من کرد و گفت: داشتم از مهمانها پذیرایی میکردم یک وقت شنیدم که شما را با نام «فریدصلواتی» معرفی کردند،... همینطوره؟ با تعجب گفتم: بله چطور؟ مگه شما ایرانی هستید؟ ایشان گفت: بله ایرانی هستم، جسارت نباشه میتوانم سوال کنم آیا شما شخصی به نام دکتر «فضلاللهصلواتی» را در اصفهان میشناسید؟ راستش کمی جا خوردم... گفتم: چطور مگه؟ گفت: به من بگویید ایشان را میشناسید یا نه؟ گفتم: بله، ایشان پدر من هستند.
ناگهان رنگش عوض شد و چند ثانیهایی ایشان به من خیره شد و سپس سرش را پایین انداخت و با خود گفت: چقدر این دنیا کوچک است. من باید کجا پسر دکتر «صلواتی» را ببینم...
گفتم مگر شما پدر مرا میشناسید؟ رویش را به من کرد، دیدم بغضی گلویش را گرفت و گفت: پسرم، من ۴۵ سال پیش شکنجهگر پدرت درکمیته مشترک تهران بودم و اگر هم نام ایشان را به یاد دارم برای اینه که آنقدر ایشان را شکجه کردم دریغ از اینکه نام یک نفر را لو بدهد. ببین حالا روزگار با من چکارکرده است که باید با پسر او برخورد کنم و خاطرات وحشتناک آن دوران برایم تداعی شود. به راستی من باید تاوان اشتباه کاریهای چه کسی را پس دهم؟ دیدم بنده خدا شروع کرد به گریه و دائم از من و پدرم حلالیت میطلبید.
به اتفاق دوستان، رستوران راترک کردیم... یکی از دوستان از من سوال کرد که: فرید! فلانی با تو چکار داشت؟ من هم قضیه را برای برایش شرح دادم و گفتم: مگه شما این آقا را میشناسید؟ دوستم گفت: آره بابا طرف سالهاست که اینجا کار میکنه، در ضمن زندگی دردناکی هم داره. همه خانوادش متلاشی شدن بعد از انقلاب با زن و دختر و پسرش از ایران فرار کردن سوریه و از آنجا به اسراییل رفتن و در به در به دنبال کار میگشته تا در یک فاحشهخانه مشغول کار میشه سالها آنجا بوده ودر آنجا عاشق یک فاحشه میشه و زنش قضیه را میفهمه و طلاق میگیره و مجبور میشه دختر و پسرش رو خودش بزرگ کنه. به مرور بچههاش بزرگ میشن و متاسفانه دخترش در همان فاحشهخانه مشغول کار میشه و یک روزهم پی میبره که پسرش جذب کلوپهای همجنسگرایان شدهاست و این مرد تا این مسائل را میبیند وضعیت روحیش به هم میریزه و از اسرائیل خارج میشه و به لبنان کوچ میکنه، حالا هم در همین رستوران گارسونی میکنه.
به دوستم گفتم تنها زندگی میکنه؟ دوستم گفت: نه با دو تا بچههای دخترش که از راه نامشروع به دنیا آمدند.»(+)
دکتر صلواتی مبارز خستگیناپذیر و زندان و شکنجهدیده قبل از انقلاب، و از بانیان اصلی و صاحبان عمده «دههفجر» دقیقا در همان ایام، به همان بهانههای واهی که دلیل رد صلاحیت او در انتخابات بوده و بارها بارها آزار را برای او و خانوادهاش به دنبال داشته، ممنوعالخروج میشود.
اما همچنانکه در برای آن مامور ساواکی معذور شکنجه او بر پاشنه رضایت و سلامتی نچرخید، برای مامورین معذور و ماجور امروز هم بر همان پاشنه نخواهد چرخید.
چرا می گوییداسراری ندارد. ایشان سالیان دراز با سید علی روابط خانوادگی داشته است. سید علی باره ژیان ایشان را هل داده و خود و خانواده اش سوار شده اند. اگر ایشان به سخن آید و بگوید یارب مباد آن که گدا معتبر شود گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود
پاسخحذفاون وقت خر بیاور و باقالی بار کن