چشمهای که من همیشه از آنجا برای خانه آب پر میکردم و زنان مهربان محله آنجا رخت میشستند. مرد جوان: عباس حسن زاده |
من این سالها، خیلی دیر متوجه میشوم که عید شدهاست و همین روزها عید از راه میرسد. خیلی جدی اگر اینطرف و آنطرف، خانهتکانی نبینم، اصلا متوجه عید نمیشوم.
سالهایی نه چندان دور که زندگی ما رنگ کودکی و صفا داشت، همه چیز از عید خبر میداد، خیلی زودتر از آنکه از راه برسد.
آب لولهکشی که نبود. میرفتیم از سرچشمه آب پر میکردیم و میآوردیم. اولین نشانههای عید را میشد در تمایم چشمهها و قناتها دید. کیسههای پارچهای اغلب سفیدرنگی، که از هسته (پوشه) «زردآلو» پر بود و داخل آب گذاشته بودند تا تلخی آن از بین برود.
بعد ما شروع میکردیم به شمارش معکوس روزها برا ی رسیدن عید.۲۹-۲۸-۲۷-۲۶-۲۵-۲۴-۲۳-۲۲-۲۱،... روز دیگه مونده تا عید. اینجوری هر روز خودمان را آماده استقبال از عید و سالنو میکردیم.
قبل از خانهتکانی، اولین کار ما این بود که سبزی هفتسین را در یک بشقاب یا دور یک کوزه به سبک ویژه، میکاشتیم. هر روز بیصبرانه به این بشقاب، یا آن کوزه، سر میزدیم تا شاهد بزرگ و بزرگتر شدن شاخههای سبزی باشیم که از دل گندم و جو جوانه میزد و بزرگ میشد.
کار دیگه تهیه «پِل» و «چَفتو» به اندازه کافی بود.
عید از راه میرسید با بوی «تَنده» و آجیل و عیدی و «پِلبازی» و «هوجگرفتن» «دوتاقبولویَکپِل» و «اَلکدولک» و «هفتسنگ» و البته مشقهای عید که همه تلنبار میشد تا روز آخر و نحسی سیزدهبهدر رو به ته دلِمان میچسباند.
اینروزها من ایمیلی دریافت میکنم که لازم هست برای عید بنویسم و تازه متوجه میشوم عید در راه است و من چقدر دلم برای «هفتسنگ» و «رختبچهها» تنگ شدهاست و چقدر مشق نانوشته دارم. اما سبزی عید را زودتر از اینها کاشتهام.
سالهایی نه چندان دور که زندگی ما رنگ کودکی و صفا داشت، همه چیز از عید خبر میداد، خیلی زودتر از آنکه از راه برسد.
آب لولهکشی که نبود. میرفتیم از سرچشمه آب پر میکردیم و میآوردیم. اولین نشانههای عید را میشد در تمایم چشمهها و قناتها دید. کیسههای پارچهای اغلب سفیدرنگی، که از هسته (پوشه) «زردآلو» پر بود و داخل آب گذاشته بودند تا تلخی آن از بین برود.
بعد ما شروع میکردیم به شمارش معکوس روزها برا ی رسیدن عید.۲۹-۲۸-۲۷-۲۶-۲۵-۲۴-۲۳-۲۲-۲۱،... روز دیگه مونده تا عید. اینجوری هر روز خودمان را آماده استقبال از عید و سالنو میکردیم.
قبل از خانهتکانی، اولین کار ما این بود که سبزی هفتسین را در یک بشقاب یا دور یک کوزه به سبک ویژه، میکاشتیم. هر روز بیصبرانه به این بشقاب، یا آن کوزه، سر میزدیم تا شاهد بزرگ و بزرگتر شدن شاخههای سبزی باشیم که از دل گندم و جو جوانه میزد و بزرگ میشد.
کار دیگه تهیه «پِل» و «چَفتو» به اندازه کافی بود.
عید از راه میرسید با بوی «تَنده» و آجیل و عیدی و «پِلبازی» و «هوجگرفتن» «دوتاقبولویَکپِل» و «اَلکدولک» و «هفتسنگ» و البته مشقهای عید که همه تلنبار میشد تا روز آخر و نحسی سیزدهبهدر رو به ته دلِمان میچسباند.
اینروزها من ایمیلی دریافت میکنم که لازم هست برای عید بنویسم و تازه متوجه میشوم عید در راه است و من چقدر دلم برای «هفتسنگ» و «رختبچهها» تنگ شدهاست و چقدر مشق نانوشته دارم. اما سبزی عید را زودتر از اینها کاشتهام.
عیدتان مبارک
این نوشته در سایت وادقان اینجا
این نوشته در سایت وادقان اینجا
0 نظرات:
ارسال یک نظر
چنانچه صاحب آدرس اختصاصی اینترنتی(وبلاگ-سایت)هستید، از منوی کشویی «نمایه» گزینه «نام/آدرس اینترنتی» را نتخاب نمایید.
میتوانید از برگه تماسبامن هم استفاده نمایید.